کوه یخ یکی از پرکاربردترین مدل‌ها برای توصیف تفکر سیستمی است. با وجود فیلم‌هایی نظیر «تایتانیک»، بسیاری از افراد تشخیص می‌دهند که بیشتر حجم یک کوه یخ زیر آب است و دیده نمی‌شود.
کد خبر: ۷۸۹۹۱
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۶        09 August 2020


نویسندگان مختلف مدل کوه یخ را دارای سه تا شش سطح می‌دانند؛ ما از مدل چهار سطحی استفاده می‌کنیم.

در مدل کوه یخ، قسمتی از ساختار که بالای سطح است، معرف یک رویداد می‌باشد. یک زن جوان بعد از رساندن کودک خردسالش به مهدکودک، یک ساعت دیر به محل کار می‌رسد. سپرست او این دفعه می‌پذیرد و او را درک می‌کند. در سطحی عمیق‌تر از بررسی‌ها، الگو‌هایی از رویداد یا «روندها» نمایان می‌شود.

مادر درست در همین روز در یک هفته بعد هم دیر می‌رسد سر کار. باید در چنین مورد یا موارد مشابهی از خود بپرسیم آیا این دو رویداد هر یک منحصر به فرد هستند یا الگویی از رفتار در حال ظهور است.

زیر سطح روند، ساختار وجود دارد. زیربنایی که رفتار مشاهده شده در بالای هرم را پشتیبانی یا تولید می‌کند.

روش کوه یخ؛ مدلی برای تفکر سیستمی
در مورد مادر شاغل، ممکن است او به این خاطر دیر می‌رسد که سازمان قوانین سفت و سختی برای حضور کارکنان دارد. این سیاست‌ها ممکن است کاری به این نداشته باشند که مراکز نگهداری کودک چه زمان شروع به کار می‌کنند.

ممکن است سیاست موثرتر این باشد که به کارمندان اجازه دهد ساعات منعطفی برای کار کردن داشته باشند؛ یا برخی روز‌ها کار‌های خود را داخل خانه انجام دهند.

در سازمان‌ها معمولا ساختار‌ها توسط سیاست‌ها و رویه‌ها تعیین می‌شود.

در سطح پایین‌تر،  مدل‌های ذهنی ما (و افرادی که پیش از ما در سیستم بوده‌اند)، ساختار ایجاد شده و نحوه ادراک ما از سطوح بالاتر کوه یخ را تشکیل می‌دهند.

آیا شرکت بر اساس حس اعتماد نسبت به کارکنان ساخته شده است؟ یا مدیریت حس می‌کند باید مدام کارمندان و کارگران را کنترل کند تا مطمئن شود به اندازه پولی که می‌گیرند کار می‌کنند؟ آیا زمان حضور مهم‌تر از کارایی است؟

چنین نگرش‌هایی سیاست‌های سازمان را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در نهایت اثر آن را بر نحوه رفتار با کارکنان (مثل آن‌هایی که کودک دارند) خواهیم دید.

به ازای هر سطح که پایین‌تر می‌رویم، فهم عمیق‌تری از سیستم مورد بررسی پیدا می‌کنیم و برای ایجاد تغییر اهرم قوی‌تری در دست داریم.

مثلا پاسخ بسیاری از جوامع را در امریکا نسبت به وقایع ۱۱ سپتامبر در نظر بگیرید. درست بعد از این تراژدی، گروه‌های مختلفی اسپانسر رویداد‌هایی شدند که در آن مهاجران را حمایت می‌کنند و در آن شعار «ما دنیا هستیم» سر می‌دادند. همچنین تلاش می‌کردند، در این زمان غم و اندوه ملی، کار‌های دلگرم‌کننده انجام دهند.

چنین رویداد‌هایی زیبا بودند، اما تاثیر بلند مدت اندکی داشتند. اگر برنامه‌ریزان آن مدل کوه یخ را برای فرآیند استفاده به کار می‌بردند، با این سوال ساده شروع می‌کردند: «آیا دوباره چنین کاری خواهیم کرد؟ آیا باید یک رویداد سالیانه باشد؟»

سوالات دیگر در مدل عمیق‌تر می‌شود.

– چطور این موضوع را در طول سال هم در ذهن مردم نگه داریم؟

– آیا راه‌های دیگری هم برای یکپارچه کردن مهاجران در جامعه امریکایی وجود دارد؟

– چطور خانواده‌های بومی را به جدیدتر‌ها متصل کنیم؟

– چکار کنیم تا ذهن امریکایی‌ها طوری باز شود که بتوانند مزایایی تنوع ایجاد شده توسط ورود مهاجران را ببینند؟

چنین کاوشی می‌تواند به راه‌اندازی کارگاه‌هایی ختم شود که در آن فهم بین فرهنگی در میان افراد شکل می‌گیرد.

همانطور که دیدیم گروه‌ها می‌توانند از مدل کوه یخ استفاده کنند تا برنامه‌ریزی خود را بهبود دهند و تفکر سیستمی را با فرآیند یکپارچه کنند. دفعه بعدی که در طراحی یک رویداد درگیر بودید، از خود بپرسید که آیا در حال برنامه‌ریزی برای یک رویداد هستید یا یک حرکن ادامه‌دار.
 
منبع: داستان های سیستم
برچسب ها: اطلس خبر
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: