محمود ملکی
کد خبر: ۶۴۰۶۱
تاریخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۲        06 October 2019
اشاره: مخاطبانی که دو فیلم«ماجرای نیمروز» و «رد خون» را مشاهده نکرده اند ممکن است این یادداشت برایشان مبهم باشد.

کمال،«موسی خیابانی» را زده و برای خودش برندی دست و پا کرده است؛او شکارچی موسی خیابانی است؛اهل گفت و گو و تعامل نیست؛فوق العاده غیرتی است.مستقیم به دشمنش شلیک می کند؛ چشم در چشمش می دوزد و می زند؛زود جوش، عصبی و بی طاقت است؛به همین خاطر اصطلاحا زود می برد و از دست می رود؛باید همیشه هوایش را داشت که از دست نرود!که اگر از دست برود چانه فرمانده اش را هم فشار می دهد تا بشکند!کمال،سالها خدمت کرده و برای این نظام،در جنگ و جبهه ها«قله ها آزاد کرده» اما احتمالا در اواخر جنگ که دیگر قله ای برای آزاد کردن نمانده،او جبهه را رها می کند و خدمت را به جهاد می برد!از قطعنامه 598 و آتش بس ناراحت است و هاشمی رفسنجانی را مقصر می داند.برای شکارچی غیرتی موسی خیابانی و کسی که سالها خدمت کرده،آبروی انقلابی گری اش خیلی مهم است؛حتی بیشتر از آبروی همان نظامی که برایش خدمت کرده است.کمال،برای آبرویش هر کاری می کند،حتی اگر آن کار خلاف میل نظام باشد؛حتی اگر رگه هایی از خیانت در آن باشد.کمال زود جوش و عصبانی را اگر هوایش را نداشته باشی،زود از دست می رود؛اگر همراه دلسوزی دور و برش نباشد،در لحظه نمی تواند تصمیم درست بگیرد؛خودش را نابود می کند کمال!و چه کمال ها نابود شدند در این سالها!

مسعود از همان ابتدا هم دنبال جذب حداکثری است؛او در شلوغی های اول انقلاب،به درستی دریافته که درست و نادرست، به شکل عجیبی به هم گره خورده است.برای باز کردن این گره که روز به روز کورتر می شود، او مدام حرف می زند،وارد تعامل می شود،اعتماد می کند و جلب اعتماد می نماید.او مسعودی می شود که دنبال مسعود رجوی است، اما در داخل از مسعود کشمیری،می خورد!مسعود تا همین اواخر هم که متوجه می شود که از اعتمادش سو استفاده شده و رکب خورده، دغدغه اش این است که خط اعتماد نسوزد و به راحتی افراد را به سینه دیوار،نسپرند!مسعود،خود را بین خودی و غیر خودی نمی بیند؛برای او بدنه جوانی که به سازمان پیوسته، خودی هایی هستند که باید دستشان را گرفت؛قربانیانی اند که باید آنها را برگرداند و مسیر اصلی را نشان شان داد.طرح مسعود اما به خوبی که او تصور می کند پیش نمی رود؛از هر دو طرف،جو عمومی،تزریق حس دشمنی است.مسعود در این میانه،تنها و غریب،به گونه ای دراماتیک،سمبل اعتمادش،به ناگاه آوار می شود بر جسم نحیف و روحیه بی تابش!مسعود در نهایت،قربانی همین اعتمادش می شود تا خط اعتماد هم بسوزد! سالهای پس از جنگ و مرصاد،سالهای بی اعتمادی است.سالهای حرف نزدن،تعامل نکردن و قهر کردن با نسلی که او را شایسته اعتماد نمی دیدند.مسعود دغدغه درستی دارد؛حتی رکب خوردن از اعتماد و تعامل،نباید باعث شود که خط اعتماد بسوزد؛اما این خط، خط اعتماد در نهایت می سوزد... و چه مسعودها قربانی می شوند در این سالها!

صادق تیزبین و تحلیل گر است؛با کسی تعارف ندارد و به کسی رحم نمی کند؛اوست که پیش از همه متوجه می شود عباس زریبافان،نفوذی است؛اوست که با رفیق گرمابه و گلستانش هم تعارف ندارد و به محض اطلاع،دستور برخورد می دهد؛صادق اگر چه تیز بین است،اما گاهی برای او مرز بین اطلاع و تحلیل از بین می رود و چون ذاتا کمتر احتیاط می کند و بیشتر اقدام،گاهی بر اساس تحلیل خودش،بدون اینکه اطلاعات دقیقی داشته باشد،عمل می کند و چون اعتقاد دارد که فقط دیکته نانوشته است که غلط ندارد،اشتباهات خودش را توجیه می کند و گاهی هم می خواهد با اعمال فشار و استعفا و کنار کشیدن اشتباهاتش دیده نشود.صادق با آن همه تیز بینی و اطلاع،با آن جسارت و شجاعت در اقدام،هر چه جلوتر می رود،خود را مجتهدتر هم نشان می دهد.سابقه روشن او و تلاش هایش برای دیده نشدن اشتباهاتش،سایرین را به این نتیجه می رساند که به اجتهاد او در این کار،گردن نهند،اما فراموش می کنند که صادق هم انسان است دیگر و مانند هر انسان دیگری می تواند با اجتهاد و قدرت،با هدف درست،مسیری را اشتباه رود.گاهی اطلاعات سمی است کشنده!گاهی هر چقدر بیشتر بدانی و بیشتر بر خودت توکل داشته باشی،هم خودت را میزنی و هم دشمنت را.روندی که صادق در پیش می گیرد در نهایت او را هم به نابودی می کشاند!و چه صادق ها و چه صادق ها...

برچسب ها: اطلس خبر
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: