صدای پای بهار که به گوش می رسد، گویی از دل تاریخ - کنار هم همه شلوغی بازار، ازدحادم جمعیت در خیابان ها برای خریدهای بهاری- باید صدای تنبک حاجی فیروزها و نوای خوانش هایشان باشد بر فراز تنگ ماهی ها و سبزه های کنار خیابان ها که گذارده شده برای فروش، تا با همه وجود حس کنی «نوروز می آید.»... و گویی دلت به یکباره تنگ می شود برای چیزی که نمی دانی جیست.
کد خبر: ۲۸۷۶
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۰        11 March 2016
حاجی فیروزها و شهری که نوستالوژی می شود به یکباره
ایرنا-از دور قرمزی لباسش چشم همه را به خود خیره کرده و صدای تنبکش به گوش می رسد، به آنها که نزدیک می شوی، صورت سیاهشان نیز جلب توجه می کند و این روزها حاجی فیروزهای زیادی پشت چراغ قرمز و یا ترافیک نوروزی خیابان ها شهرهای مختلف ظاهر شده اند.
در ایام گذشته حاجی فیروز روزگار ما مانند بابانوئل فردی مسن بود اما این سال های اخیر اغلب حاجی فیروزهای شهر ما کودکان، نوجوانان و جوانان هستند و هر کدام برای لقمه نانی به بازار می آیند.
صورتش را با ذغال و گاهی اوقات با ماژیک و آبرنگ سیاه می کند تا در پس این صورت سیاه، پولی را جمع کند.
پشت چراغ قرمز ایستاده بودم که تق تق شیشه توجه مان را جلب کرد، دیدم کودکی با لباس حاجی فیروز است که با صدای دلنشینش شعر معروف حاجی فیروز را که ما را به گم شدن در خاطرات خوب گذشته که حتی اگر بد هم بودند سال به سال بیشتر رتوششان کردیم و قاب گرفتیمشان و حال مدت هاست زیبا شده اند، زیرلب زمزمه می کرد.
ˈارباب خودم سامبولی بلیکم
ارباب خودم سر تو بالا کن
ارباب خودم منو نیگا کن
ارباب خودم لطفی به ما کن
ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمی خندی؟
لبخندی زد و گفت: ارباب خودم چرا نمی خندی، ارباب خودم چرا به حاجی فیروز کمکی نمی کنی؟ در این حال دردی نهفته دلش را از پشت چهره سیاهش بیان کرد.
این نوجوان ۱۶ ساله که بیشتر غروب ها و هنگام ترافیک به خیابان های پرترافیک می آید، می گوید: من یتیمم و مادرم که به علت بیماری توان کار کردن ندارد، در خانه مان منتظر یک لقمه نان است که من می خواهم به خانه ببرم.
علیرضا می گوید: طول سال زمانی که فقط به مدرسه می روم کار نمی کنم و بقیه روزها یا شیشه ماشین ها را تمیز می کنم یا برخی مواقع نیز کفش واکس می زنم، اما ایام عید که مردم پول بیشتری دارند در نقش حاجی فیروز می آیم تا مردم به من کمک کنند.
از او پرسیدم حاجی فیروز کیه و چرا در ایام عید نوروز به خیابان ها می آید، که جواب می دهد: من اطلاع ندارم فقط می خواهی تو لباس حاجی فیروز پولی دربیارم.
بعدش بدون اینکه کمکی از من بخواهد، سرش را پایین انداخت و رفت سراغ دیگر ماشین ها که در ترافیک بودند.
شاید خیلی دردناک باشد که ما روزهای قبل از عید را با حاجی فیروزی شروع کنیم که مانند بابانوئل نباشد و هدیه ای برایمان به ارمغان نیاورد بلکه بخواهد از ما درخواست کمک و یاری داشته باشد.
حاجی فیروز مردی سیاه چهره که دست یاری به سوی مردم دراز کرده و اگر با روی گشاده نیز از او استقبال نکنی با این جمله که ˈارباب خودم چرا نمی خندی؟ ˈ انسان را به خنده وادار می کند تا به او کمک کنیم.

** بذار به کاسبیم برسم
از یکی دیگر از این حاجی فیروزها که در میدان هفتم تیر بود پرسیدم که چرا در نقش حاجی فیروز درآمدی که در جواب گفت ای بابا خانم میشه این سوال های عجیب غریب رو از من نپرسی و چند قدم جلوتر رفت و گفت بذار به کاسبیم برسم.
گفتم اگه اجازه بدی فقط چند دقیقه وقت شما را گرفته و صحبت کنم!
دوباره طفره رفت و گفت: با این کارت بخشی از کمک های مردم را از دست می دم ها.
با خنده بهش گفتم ببین شما داری پول در میاری منم با تهیه گزارش از حاجی فیروزها می خوام خبرهای شما را منتشر کنم!
حاجی فیروز میدان هفت تیر ادامه داد: قول بده فقط چند دقیقه باشه تا شب نشده به نون و نوایی برسم.
پرسیدم چرا قبول کردی چند روز مونده به عید نوروز به جای برخی فعالیت ها و کارها نقش حاجی فیروز رو بازی کنی؟
گفت: این روزها بهترین آرامش دهنده روح مردم موسیقی و رقص و پایکوبیه چون همه غصه زیادی دارن مثل ماها حاجی فیروزها!
چه مشکلاتی؟
من اگه مشکل مالی و اقتصادی نداشتم با ۲۳ سال سن و تو دوران جوانی نمی اومدم هر روز صورت خودم رو سیاه کنم تا کسی منو نشناسه و با لباس حاجی فیروز گدایی کنم.
چرا باید از صبح تا شب هنگامی که شهر شلوغه با صورتی سیاه مانند دلقکی تو شهر بچرخم تا شاید پولی برای زن و بچه ام در بیارم.
حاجی فیروز امروز شهر ما چون درد و دل زیادی داشت و مشکلات به قول خودش کمرش رو خم کرده ادامه داد: خدا خیره بده کسی که باعث شد حاجی فیروز به خیابون ها بیاد تا ما امروز بتونیم کمک های مردم رو برای تامین زندگیمون جمع آوری کنیم.
حاجی فیروز بهانه ای برای ما آدم های ندار محسوب میشه تا با این کار موجی از شادی را برای بچه های کوچیکمون به خونه ببریم.
وی با خنده بسیار غمناکی گفت: ممکنه اگه یک روزی پول کم ببرم، خانمم تو خونه راهم نده.
چند قدم جلوتر که رفت دوباره شروع به خواندن یکی دیگه از شعرهای حاجی فیروز با برخی حرکت ها کرد.
بشکن بشکنه بشکن،
من نمی شکنم بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره.
با این افکار که ای کاش روزی برسه که هیچکس حتی در نقش حاجی فیروز به گدایی نپردازه و تنها نقش واقعی این افراد برای ندا دادن به مردم برای رسیدن ایام عید باستانی نوروز در خیابان ها حضور پیدا کنند با حاجی فیروز خدا حافظی کردم.
دیگر خبری از حاجی فیروز لاغر اندام با چهره سیاه کرده و لباس قرمز همراه با کلاه دوکی شکل قرمز و دایره و تنبکی به دست نیست، امروز حاجی فیروزی تنها برای طلب کمک از مردم به صحنه آمده است.
اما رقص و شیرین کاری و خواندن شعرهای ضربی با رقص را همچنان از حاجی فیروزهای گذشته به همراه دارند به طوری که همین کارشان باعث جمع شدن مردم و کمک کردن به آنان می شود.
برچسب ها: حاجی فیروز ، بهار ، نوروز95
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: